ادبیات
خیلی خم شدم
من اخیراً خیلی خم شده ام و هنوز هم چیزهایم را مانند کرکره می بینم، موسیقی نمی شنوم، دریا را دوست ندارم، خورشید مرا وسوسه نمی کند، واقعاً بی مصرف هستم و حال و هوای من این است. بیهوده
و من تبدیل به بالشی می شوم که نه کسی می خوابد و نه کسی به آن تکیه می کند، حیف است؟
نمیدانم واقعاً چیست و نویسنده مانند جغدی تنهاست که در آسمانی پر از پرنده، نوعی خیال، خیالی بسیار تنگ، منتظر غنایش است.
و من هرگز از امید خسته نمی شوم، شاید این بیماری باشد، خیالی وسیع و امیدی تنگ.