پناه من
ای پناه کهن من:
سلامی که در عرق پاییزی ساخته شده است
روحم بر لبه همه زنگارها بود و نمی توانستم کمرم را ببندم و دست پر تکان دهم. این حقیقت قابل انکار نیست، من چیز خاصی از تو نمی خواهم و تو فقط می خواهی چشمت را بر عیب هایم کور کنم، نمی خواهی حلزونی باشی که عاشق راه رفتن است.
سپس با ضربه یک پسر دست و پا چلفتی فرو می ریزد. شعر مرا دست کم نگیرید، شاید مرگم هر لحظه اجتناب ناپذیر باشد، این را می گویند سیگاری من، دفاع از آن وظیفه من نیست. و تو همه با ریش هولناک و هولناکی که چشمانم را از آن پوشاندم تا در گل بی تفاوتی خودشیفتگی تو غرق نشم.
و من اینجا هستم که گلویم را می گیرم، که به تمام گل های رز که بدون قطره ای از آب شکوفا می شوند الهام می کنم، ای پرتو آرامشی که به سرم می زند، می ایستم و دنیا را بدبخت تر و زیباتر از قبل می بینم، می بینم بدبختی تو گویی اتفاقی بود که همسرت تاج گذاری کرد.